سفارش تبلیغ
صبا ویژن

► o▌ استان قدس ▌ o ◄

آقای علی اکبر رضا بابایی راننده تاکسی قم، شرح توسلش را به حضور امام عصر (علیه السلام) چنین نقل کرد:
«حدود سال 1357 شمسی، یک شب از خواب بیدار شدم احساس درد شدیدی در پهلو نمودم به نحوی که از فشار درد، پهلویم نزدیک به پاره شدن بود.
به وسیله همسایگان به طبیب مراجعه کردم و چون درد را مربوط به ناراحتی کلیه تشخیص دادند به طبیب متخصص آقای دکتر چهراسن (میدان سعیدی) مراجعه نمودم.
پس از معاینه گفتند:
«کلیه شما محتاج عمل جراحی است، الان مبلغ 20 هزار تومان بدهید تا نوبت بزنم 9 ماه دیگر عملت نمایم و تا این مدت هم تحت کنترل خودم هستی، ناراحت مباش و چاره ی نیست جز عمل».
از مطب ایشان بیرون آمدم و چون درد اذیت می کرد نزد سایر دکترها رفتم و هر کدام نسخه و دارو می دادند ولی نتیجه نگرفتم. مایوس از اطباء به مسجد جمکران رفتم و با دلی شکسته خیلی ساده به آقا امام زمان عرض کردم:
«آقا! دکترها که کاری نکردند من هم نمی خواهم عمل کنم و از این طرف بچه های من به من احتیاج دارند که زحمت بکشم و نانی تهیه کنم خودت از خدا شفای مرا بگیر. من هم پنج نماز در این مسجد می خوانم».
بعد از توسل، روز به روز حالم بهتر شد تا کلا مرضم رفع شد.»


شفا یافتگان بوسیله امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف


نوشته شده در شنبه 92/9/30ساعت 8:59 صبح توسط علی رضا رسولی نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 92/9/26ساعت 2:1 عصر توسط علی رضا رسولی نظرات ( ) |

(لوطی عظیم ) به حرم مطهر (حضرت ابوالفضل (ع )) رفت و پنجه طلا را از ضریح دزدید و عرض کرد: (یا اباالفضل تو با فتوتی و دست و دل بازی ، از تو نمی ترسم .)
پنجه طلا را خواست در بازار کربلا بفروشد، ترسید او را دستگیر کنند، برگشت و متحیر ماند که چه کند.
بار دوم به بازار آمد، باز جرا ت فروش پنجه را پیدا نکرد.
بار سوم که به بازار رفت مردی به او گفت : دنبال چه میگردی ؟
(لوطی ) جوابی نداد و داستان را مخفی و پوشیده نگه داشت .
دو باره آن مرد گفت : دنبال چه میگردی ؟ باز جوابی نداد.
آن مرد او را به مغازه اش دعوت کرد، و به او ناهار داد و پذیرایی کرد و بعد چنین گفت : پنجه را به من بده ، و به من گفته اند هر قدر لازم داری به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز کرد و مبلغ زیادی را در اختیار (لوطی ) گذاشت .
(لوطی عظیم ) گفت : (چه خوب است که آدم با اهل فتوت و جوانمرد سر و کار داشته باشد.)
سپس از کرده های خود پشیمان و نادم شد و توبه کرد.(10)
باب حاجاتی و عباس و سپهسالاری
چشم در راه بسوی تو سپاهی گاهی
چه شود با همه حسنی که خدا داده ترا
عاشقت را برسانی برفاهی گاهی
آخر ای ماه بما هم نظری داشته باش
گه و بیگاهی و گهگاهی و گاهی گاهی (11)


نوشته شده در یکشنبه 92/9/24ساعت 9:38 عصر توسط علی رضا رسولی نظرات ( ) |

   1   2   3   4      >

Design By : Pichak