سفارش تبلیغ
صبا ویژن

► o▌ استان قدس ▌ o ◄

سلام السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی

السلام علی المهدی الذی وعد الله عز و جل به الامم

شخص چوپانی خاطر خواه دختر شاه شد

و از قضا مادر او در اشپز خانه وزیر پادشاه کار می کرد

چوپان فکر نمی کرد بتواند با دختر شاه ازدواج کند

به این علت یاس بر او چیره شد و کم کم بیمار شد

مادر چوپان  از اوضاع پسرش ناراحت شد

جریان را به وزیر اطلاع داد

وزیر فکری کرد و به مادر گفت ناراحت نباش

من کاری را به تو یاد می دهم انجام بده

به پسرت بگو به غاری در کوه برود

و به عبادت خود را مشغول کند

مادر به پسرش خبر داد و پسر به کوه رفت

ودر غاری مشغول شد

وزیر در شهر شایع کرد که جوان مستجاب الدعوه ای

در غاری نزدیک شهر قرار دارد کم کم خبر به گوش شاه رسید

شاه پسری نداشت به وزیر گفت شایع شده جوان مسجاب الدعوای

در کوه قرار هست بهتر است پیش او برویم شاید دعای او در باره ما

اجابت شود و ما صاحب فرزند پسری شویم

وزیر به مادر پسر خبر داد که به پسرت بگو شاه

به دیدن او می رود تا زمانی که من چیزی نگفتم

حرفی به شاه نزند

مادر به غرزندش خبر داد وزیر و شاه به

کوه رفتند وقتی به غار رسیدند دیدند

جوانی مشغول عبادت است

وزیر به جوان اشاره کرد اما جوان حرفی نزد

دوباره این کار را انجام داد باز جوان حرفی نگفت

شاه که اینطور دید گفت برویم این عابد مشغول عبادت است

و نمی خواهد با ما سخن بگوید وقتی شاه کمی دور شد

وزیر رو به جوان کرد و گفت من این همه کار انجام دادم

چرا حرفی نزدی مگر دختر شاه را نمی خواستی

جوان گفت : عبادت سوری و ظاهری من باعث شد

خدا شاه را به پای من بیندازد حالا ببین عبادت واقعی چه می کند

من نه شاه را می خواهم نه دختر شاه را





نوشته شده در یکشنبه 91/2/10ساعت 2:47 عصر توسط علی رضا رسولی نظرات ( ) |


Design By : Pichak