سفارش تبلیغ
صبا ویژن

► o▌ استان قدس ▌ o ◄

(لوطی عظیم ) به حرم مطهر (حضرت ابوالفضل (ع )) رفت و پنجه طلا را از ضریح دزدید و عرض کرد: (یا اباالفضل تو با فتوتی و دست و دل بازی ، از تو نمی ترسم .)
پنجه طلا را خواست در بازار کربلا بفروشد، ترسید او را دستگیر کنند، برگشت و متحیر ماند که چه کند.
بار دوم به بازار آمد، باز جرا ت فروش پنجه را پیدا نکرد.
بار سوم که به بازار رفت مردی به او گفت : دنبال چه میگردی ؟
(لوطی ) جوابی نداد و داستان را مخفی و پوشیده نگه داشت .
دو باره آن مرد گفت : دنبال چه میگردی ؟ باز جوابی نداد.
آن مرد او را به مغازه اش دعوت کرد، و به او ناهار داد و پذیرایی کرد و بعد چنین گفت : پنجه را به من بده ، و به من گفته اند هر قدر لازم داری به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز کرد و مبلغ زیادی را در اختیار (لوطی ) گذاشت .
(لوطی عظیم ) گفت : (چه خوب است که آدم با اهل فتوت و جوانمرد سر و کار داشته باشد.)
سپس از کرده های خود پشیمان و نادم شد و توبه کرد.(10)
باب حاجاتی و عباس و سپهسالاری
چشم در راه بسوی تو سپاهی گاهی
چه شود با همه حسنی که خدا داده ترا
عاشقت را برسانی برفاهی گاهی
آخر ای ماه بما هم نظری داشته باش
گه و بیگاهی و گهگاهی و گاهی گاهی (11)


نوشته شده در یکشنبه 92/9/24ساعت 9:38 عصر توسط علی رضا رسولی نظرات ( ) |


Design By : Pichak