سفارش تبلیغ
صبا ویژن

► o▌ استان قدس ▌ o ◄

شفای سید لال

در روز 28 ع 1311 هجری قمری حاج سید جعفر بن میرزا محمد عنبرانی (روستای «عنبران» تا شهر مشهد مقدس تقریبا 12 کیلومتر فاصله دارد.) گفت:
اینجانب به دلیل غسل با آب سرد در فصل زمستان حال جنون در من پیدا شد به نحوی که چند وقتی در کوهستان میگردیدم تا لطف الهی شامل حالم گردید و از دیوانگی بهبودی یافتم، ولی زبانم از حرکت و گفتار افتاد و هیچ نمی‌توانستم سخن بگویم تا اینکه پنج یا شش ماه گذشت که به همراهی مادرم از روستای «عنبران!» به شهر مشهد مقدس آمدیم.
برای معالجه به بیمارستان انگلیسی رفتیم و حال خودم را به دکتر فهماندم او به من گفت: می‌بایست تو را جراحی نمود و کاسه‌ی سرت را برداشت تا مریضیت تشخیص داده شود.
از این صحبت بسیار متوحش گردیدم و از علاج مأیوس شدم و برگشتم. مادرم بی‌خبر از من به حرم مطهر رضوی (ع) پناهنده شده بود و منهم بی‌اطلاع او به حمام رفته بودم و برای تشرف به حرم غسل زیارت نمودم و قصدم این بود که مشرف شوم و توسل به امام هشتم (ع) بجویم و تقاضای شفاء و یا مرگ خویش را بکنم.
پس رفتم به کفشداری صحن کهنه که جنب ایوان طلا می‌باشد و رسیدم کفشدار مرا می‌شناخت و از لالی چند ماهه‌ی من باخبر بود پس کفشم را در آوردم و چون قدم به ایوان مبارک نهادم حالتی در خود یافتم که نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم یا اینکه خم شوم یا اینکه بنشینم مثل اینکه مرا به ریسمان بسته و نگاه داشته‌اند متحیر بودم که ناگاه صدایی شنیدم که یکی می‌گوید:
[صفحه 250]
بلند بگو بسم ا … الرحمن الرحیم مادرم کجاست؟
خواستم بگویم نتوانستم.
بار دیگر همین ندار را شنیدم. باز خواستم بگویم نتوانستم. مرتبه‌ی سوم فریاد بلند شد:
بگو بسم ا … الرحمن الرحیم و مادرم کجاست؟
در این مرتبه گویا آب سردی از فرق تا پایم ریخته شد و فریاد کردم: بسم ا … الرحمن الرحیم مادرم کجاست؟ تا این فریاد را نمودم دیدم. مادرم میان ایوان پیش من است تا مرا دید و فهمید زبانم باز شده است از شوق به گریه درآمده دست به گردنم نهاد و مرا بوسید!!
گفتم: مادر جان کجا بودی؟
گفت: پشت «پنجره‌ی فولاد» بودم و شفای تو را از امام ضامن غریبان می‌خواستم که ناگاه صدای تو را شنیدم که می‌گویی: بسم ا … الرحمن الرحیم مادرم کجاست؟ صدای تو را که شنیدم دانستم که حضرت رضا علیه‌السلام تو را شفاء داده است. لذا نزد تو آمدم.
سید می‌گفت: آنگاه مردم گرد من جمع شده و جامه‌های مرا پاره پاره کردند، مرا نزد متولی آستان قدس بردند و او پنج تومان به من داد و نیز مرا نزد حکومت وقت شاهزاده نیر الدوله (از فرزندان فتحعلیشاه و متوفای 1335 ق می‌باشد) بردند و او هم 5 تومان به من داد.
کرامات رضویه جلد اول، ص 90 و 89.
گر جان طلبی به کوی جانانه بیا
از عقل برون شو و چو دیوانه بیا
شمع رخ دوست در خراسان سوزد
ای سوخته دل بسان پروانه بیا
تائب تبریزی
[صفحه 251]


نوشته شده در سه شنبه 94/11/13ساعت 9:4 صبح توسط علی رضا رسولی نظرات ( ) |


Design By : Pichak