► o▌ استان قدس ▌ o ◄
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی
السلام علی المهدی الذی وعد الله عز و جل به الامم
شرح حدیث (نسخه قدیمی)
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در پى مىآید، بخشى از احادیث گوهربار پیامبر گرامى اسلام «صلى الله علیه وآله وسلّم» و اهل بیت اطهار «علیهم السلام» است که رهبر معظم انقلاب از کتب معتبر حدیثى انتخاب کرده و در شروع جلسات درس خارج فقه با توضیح و شرحى مختصر، بیان فرموده اند.
متنی که میخوانید منتخبى است از نصایح پیامبر عظیم الشأن اسلام «صلى الله علیه وآله وسلّم» از کتاب شریف «تحف العقول» که به محبان پیامبر و اهل بیت «علیهم السلام» تقدیم مىگردد.
• نصایح و مواعظ پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلّم)
• مواعظ و حکمتهاى امیرالمؤمنین حضرت على (علیه السلام)
• مواعظ و اندرزهاى امام سجاد (علیه السلام)
نصایح و مواعظ پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلّم)
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم :
من اکل ما یشتهی ولبس ما یشتهی ورکب مایشتهی لم ینظر اللّه الیه حتى ینزع او یترک.
(تحف العقول صحفه 38)
در جمله «رکب مایشتهی»، احتمال دارد که معناى حقیقى کلمه مراد باشد؛ یعنى هر مرکبى که مورد میل اوست، انتخاب کند و احتمال دارد به معناى «رکب الامر» باشد؛ یعنى هر کارى دلش خواست انجام دهد. بهرحال، نظر و توجه الهى که رأس همه خیرات و مایه همه کمالات انسان در عالم وجود است؛ با ارتکاب این امور از انسان گرفته مىشود و ترک آن هم به این است که با ریاضت اختیارى، آنچه را که هوس مىکند و مىتواند انجام دهد کنار بگذارد.
کسانى که قدرت انجام تمام مشتهیات خود را ندارند باید قدر بدانند؛ زیرا این نعمت بزرگى است که انسان در مقابل هوا و هوسهاى خود، میدان گستردهاى نداشته باشد. گرچه اگر بتواند و مبارزه کند، ثواب بیشترى دارد.
جلسه نوزدهم 11/8/78
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
الدنیا دُوَل، فما کان لک أتاک على ضعفک وما کان منها علیک لم تدفعه بقوّتک ومن انقطع رجاءه مما فات، استراح بدنه ومن رضی بما قَسَمه اللّه قرّت عینه.
(تحف العقول صحفه 40)
دُوَل جمع دولة است، یعنى چیزى که دست به دست مىگردد.
طبیعت مظاهر دنیوى این است که در حال تغییر و تحول است، نباید خیال کنیم آنچه که از مال و جاه و امکانات و صحت و عافیت در دست ما است تا پایان عمر باقى مىماند، اینطور نیست، چه بسا از ما گرفته مىشود.
مراد از دنیا که مىفرماید: هرکه امیدش را از آن قطع کند خیال خود را راحت کرده، دنیاى مذموم است؛ یعنى آن چیزى که انسان براى خود و هواى خود مىطلبد، نه معالى امور و خیرات اخروى و نه آن چیزهایى که انسان براى وظیفه باید به دست آورد و نه عمران و ساختن عالم، اینها مراد نیست.
جلسه بیستم 16/8/78
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
ثلاثٌ من کنّ فیه استکمل خصال الإیمان:
الذی إذا رضی، لم یُدْخِله رضاه فی باطلٍ وإذا غَضِبَ لم یخرجه الغضب من الحقّ وإذا قدر لم یتعاط ما لیس له.
(تحف العقول صفحه 43)
معناى روایت، این نیست که ایمان در این سه خصلت منحصر است، بلکه مراد این است که در هر کس، این سه خصلت وجود داشته باشد، حاکى از این است که همه خصال ایمان، در او جمع است. چون هر یک از اینها متوقّف بر مجموعهاى از صفات نیک و کاشف از آنها است.
خشنودى و محبت کسى او را به باطل نکشاند که موجب شود به ناحق از آن شخص دفاع کند و همچنین غضب، او را به برخوردهاى غلط و خروج از حق نکشاند، و در هنگام قدرت، کارهایى را که حق او نیست مرتکب نشود.
جلسه بیستم و یکم 17/8/78
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
الحیاءُ حیاءان، حیاءُ عقلٍ وحیاء حُمْقٍ، وحیاء العقل العلم وحیاءُ الحُمقِ الجهل.
(تحف العقول صفحه 45)
حیاءِ عقل آن است که انسان از روى عقل احساس حیاء کند، مثل حیاء در هنگام ارتکاب گناه، و یا حیاء در مقابل کسانى که احترامشان لازم است و این حیاء، علم است یعنى رفتارى عالمانه مىباشد.
و حیاء جهل آن است که از پرسیدن و یادگرفتن یا از عبادتکردن و امثال آن، حیاء کند (مثل کسانى که در بعضى محیطها، از نماز خواندن، خجالت مىکشند) و این حیاء، رفتارى جاهلانه است.
جلسه بیست و دوم 18/8/78
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
خیارکم أحسنکم أخلاقاً، الذین یَألفون ویُؤلفون.
(تحف العقول صفحه 45)
بهترین شما، کسانى هستند که برخوردشان با مردم، از همه بهتر است. چهرهاى گشاده دارند که مردم رغبت مىکنند با آنان انس و الفت بگیرند.
معناى روایت، این نیست که اگر کسى پاىبندِ عمل به تکلیف شرعى نیست ولى خوشبرخورد است بر کسى که وظائف دینى خود را انجام مىدهد ولى گشادهرو نیست، ترجیح دارد.
بلکه مراد این است فرد مؤمنى که وظائف خود را انجام مىدهد و حسن خلق هم دارد بر مؤمنى که خوش اخلاق نیست برترى دارد.
جلسه بیست و سوم 23/8/78
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
وجاءَهُ رجل بِلَبَن وعسل لِیَشربُهُ، فقال صلى الله علیه وآله وسلّم: شرابان یُکتَفى بأحدهما عن صاحبه لا أَشربُهُ ولا اُحرّمُه ولکنّی أتواضَعُ للّه، فانّه مَن تواضع للّه رفعهُ اللّه ومن تَکبّر وضعَهُ اللّه ومَنِ اقْتصد فی معیشته رزقَهُ اللّه ومن بَذّر حرمهُ اللّه ومن أکثر ذِکْر اللّهِ آجرهُ اللّه.
(تحف العقول صفحه 46)
چون ممکن است برخى اینطور فکرکنند که عدم استفاده معصوم «علیه السلام» از بعضى نعمتها به معناى تحریم است و لذا پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم فرمودند: من خود نمىخورم ولى تحریم هم نمىکنم، چون نمىخواهم از همه نعم حلال استفاده نمایم. و مراد از رفعت هم، رفعت معنوى است گرچه ممکن است رفعت ظاهرى هم باشد ولى قدر مسلم رفعت روحى و معنوى است، یعنى اگر کسى براى خدا تواضع کند، خداوند روحاً و خُلقاً او را بالا برده و مشمول کرامات خود قرار مىدهد. همچنین قدر مسلم از وضع، تنزّل معنوى است، گرچه ممکن است تنزّل اجتماعى و موقعیتى هم منظور باشد.
جلسه بیست و چهارم 24/8/78
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
وقال رجلٌ اَوْصِنى، فقال صلى الله علیه وآله وسلّم: لاتَغضَب، ثم أعادَ علیه، فقال: لاتَغضَب، ثمّ قال: لیس الشّدید بِالصّرَعَةِ*، انّما الشدیدُ الذی یَملکُ نفسه عند الغضبِ.
(تحف العقول صفحه 47)
مراد از لاتغضب قهراً عصبانىشدن خارج از اختیار نیست بلکه عصبانیت ارادى است یعنى عصبانیت را اعمال نکن، خشم خود را رها نکن.
فرد قوى آن کسى نیست که هنگام کشتى گرفتن و زورآزمایى افراد دیگر را به زمین مىزند بلکه کسى است که هنگام خشم خود را نگه مىدارد.
مراد از عصبانیت هم، تنها عصبانیتهاى زودگذر نیست بلکه شامل موردى هم مىشود که انسان از شخصى خشمگین است، آنگاه او را در میدانهاى مختلف زندگى تعقیب مىکند تا در فرصتى مناسب، انتقام خود را از او بگیرد.
مهارکردن خشم و شهوت در همه زندگى اثر مىگذارد.
_______________
* صُرعه: زورآورى و به زمینزدن در مقام کشتى گیرى
جلسه بیست و پنجم 25/8/78
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
عجباً للمؤمن لایقضی اللّه علیه قضاءً إلا کان خیراً له، سرّه او ساءه. إن ابتلاه کان کفّارةً لذنبه، وإن اعطاه وأکرمه کان قد حباه.
(تحف العقول صفحه 48)
هرچه را خداوند براى مؤمن، مقدّر فرماید، خیر او است، خواه حوادثى که او را ناراحت مىکند مثل بیمارى و خواه امورى که او را خوشحال مىکند.
حوادث محزون کننده، کفاره گناهان و حوادث خوشحال کننده عطایاى الهى است.
این مضمون در اشعار حافظ هم آمده «در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر او است» لکن حافظ این معنا را مختص به سالک دانسته ولى این روایت، آن را درباره مطلق مؤمن بیان فرموده است.
جلسه بیست و ششم 30/8/78
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
الحوائجُ الى اللّه وأسبابها فَاطْلُبوها الى اللّه بهم فمن أعطاکموها فخذوها عن اللّه بصبر.
(تحف العقول صفحه 48)
در این حدیث نقش اسباب و علل طبیعى در مورد حوائج انسان به طور برجستهاى مورد توجه قرار گرفته است.
کلمه «بهم» با ضمیر جمع ذوىالعقول اشاره به این دارد که بسیارى از حوائج ما توسط انسانها برآورده مىشود. لکن در عین آن که انسان نیازهاى خود را از اسباب طبیعى (که اکثراً انسانها هستند) بدست مىآورد باید در وراء آنها ذات اقدس الهى را ببیند و از او بداند.
رفتن سراغ اسباب بىتوجه به خدا، کار ناقصى است و رفتن در خانه خدا بىاعتناء به اسباب هم، کار ناقصى است، هر دو را باید با هم جمع کرد و براى رسیدن به حوائج باید از صبر کمک گرفت.
جلسه بیست و هفتم 1/9/78
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی
السلام علی المهدی الذی وعد الله عز و جل به الامم
شرح حدیث / صفای میان شیعیان

«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ یَجِیءُ أَحَدُکُمْ إِلَى أَخِیهِ فَیُدْخِلُ یَدَهُ فِی کِیسِهِ فَیَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا یَدْفَعُهُ فَقُلْتُ مَا أَعْرِفُ ذَلِکَ فِینَا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَلَا شَیْءَ إِذاً قُلْتُ فَالْهَلَاکُ إِذاً فَقَالَ إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یُعْطَوْا أَحْلَامَهُمْ بَعْد».

فى الکافى، عن الباقر (علیهالسّلام)؛ «أ یجىء احدکم الى اخیه فیدخل یده فى کیسه فیأخذ حاجته فلا یدفعه». حضرت امام محمد باقر (علیهالسّلام) از یکى از اصحابشان سؤال میکنند - که این مقدمه دیگر ذکر نشده که آن صحابى که بود و چه سؤال کرده بود و از کجا آمده بود؛ اینها دیگر توى این روایت نیست - که آیا در آنجائى که شما هستید، وضعیت اینجورى است که یکى از شماها بیاید دستش را توى جیب برادر دینىاش بکند و هر چه که لازم دارد، از توى جیب او بردارد، او هم ناراحت نشود؟ به این حد رسیدهاید که جیبتان براى همدیگر رایگان باشد؟
مرحوم حرزالدین نقل میکند که شیخ خضر در زمان مرحوم کاشفالغطاء از علماى بزرگ بود و خیلى مورد توجه مردم قرار داشت. میگوید در روز عید، مردم نجف و عشایر و اینها که به شیخ خضر علاقه داشتند، منزل او آمدند و هدایا آوردند - پول آوردند، طلا آوردند - و همین طور جلوى ایشان میگذاشتند و ایشان هم آن پولها و طلاها را جلوى دستش گذاشته بود و همان طور روى هم کوت شده بود. بعد شیخ جعفر کاشفالغطاء آمد. معلوم میشود آن وقتها هنوز شیخ جعفر به مقام ریاست نرسیده بود. ایشان آمد و نشست و چشمش به این پولها و طلاها افتاد. بعد یواشیواش نزدیک ظهر شد و مردم رفتند. شیخ جعفر بلند شد گوشهى عبایش را پهن کرد و این طلاها و پولها را گوشهى عبایش ریخت و گفت خداحافظ شما، و رفت! شیخ خضر هم نگاهى کرد و چیزى نگفت؛ کأن لم یکن شیئاً مذکورا!
حالا این قصهاى که نقل کردم، دنباله هم دارد، که دنبالههایش باز از این جالبتر هم هست. به هر حال حضرت سؤال میکنند که در اموال شخصى، شما اینجور هستید که مثلاً قبایتان را آنجا آویزان کردهاید، رفیقتان مىآید دست میکند توى جیب قباى شما و یک مقدار پولى که لازم دارد، برمیدارد و بقیهاش را آنجا میگذارد و بعد راه مىافتد میرود، به شما هم اصلاً برنخورد و ناراحت نشوید؟ چنین وضعى بین شما هست؟ «فقیل ما اعرف ذلک فینا». آن راوى گفت که در بین خودمان اینجور وضعى نیست. «فقال فلا شىء اذاً»؛ فرمود: پس هنوز خبرى نیست، هنوز چیزى نیست.
من اینجا این حاشیه را اضافه کنم که این مالِ زمان امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) است. در آن زمان، شیعه تدریجاً داشت شکل میگرفت. بعد از حادثهى عاشورا، در ظرف این 33 سال، 34 سالى که دوران امام سجاد (علیه الصّلاة و السّلام) بود، تدریجاً و یواشیواش مردم جمع میشدند؛ چون بعد از حادثهى عاشورا، آن شدت عملى که به خرج داده شده بود، شیعه را متفرق کرد؛ بعضىها برگشتند، بعضىها منصرف شدند، بعضىها از ولایت اهل بیت پشیمان شدند؛ هر کسى به یک طرفى رفت. در این 34 سال، یواشیواش مردم جمع شدند. در زمان امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) مردم بیشتر جمع شدند. مردم تدریجاً در شهرها، در نقاط مختلف، نزدیک و دور، جمع میشدند. این مال آن وقت است که حضرت میخواهند بگویند این کانونهاى تشیع را باید در سرتاسر دنیاى اسلام اینجورى تشکیل دهید، اینجور با هم باصفا باشید.
حضرت وقتى فرمودند «فلا شىء» - هنوز هیچ خبرى نیست؛ آنى که باید بشود، نشده است - آن طرف ترسید؛ «قیل فالهلاک اذاً؟». «هلاک» در اینجا و در خیلى جاهاى دیگر به معناى مردن نیست؛ به معناى بدبخت شدن است: یعنى پس دیگر بدبخت شدیم آقا؟ دیگر هیچى نیست؟ «فقال انّ القوم لمیعطوا احلامهم بعد». «احلام» در اینجا جمع «حلم» است. مادهى «حَلُمَ یَحلُمُ» به معناى حلم ورزیدن است؛ با «حَلَمَ یَحلُمُ» که به معناى رؤیا و اضغاث احلامى که در قرآن هست، تفاوت دارد؛ آن از باب نَصَرَ یَنصُرُ است، حَلَمَ یَحلُمُ است؛ این از باب شَرُفَ یَشرُفُ است؛ حَلُمَ یَحلُمُ. اینجا احلام جمع حلم است. پس هنوز به آن بردبارى و آن ظرفیت لازم نرسیدهاید. بنابراین به معناى هلاک نیست که بگوئیم نابود شدید، عذاب خدا گریبان شما را گرفت؛ نه، به معناى این است که هنوز آن ظرفیت لازم را پیدا نکردهاید.
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی
السلام علی المهدی الذی وعد الله عز و جل به الامم
امام علی علیه السلام فرمودند :
نماز گناهان را مانند برگ درختان فرو می ریزد
Design By : Pichak |