► o▌ استان قدس ▌ o ◄
ضامن آیه، ضامن ایران
ناقل: آیه اللّه میرزا مهدی آشتیانی قدّس سرُّه [17].
بدجوری دلم گرفته بود. مریضی از یک طرف، قرض داری و بدهکاری هم از طرفی دیگر. و از همه بدتر جوشی که برای از بین رفتن دین در کشور ایران میزدم. حوالی عصر بود و نسیم خنکی توی حیاط میوزید و آب های زلال داخل حوض را موج دار میکرد. قرآن را برداشتم و رو به قبله ایستادم. چند تا صلوات فرستادم و آیه ی «وَعِنْدَهُ مَفاتِِحُ الْغَیْب» را خواندم و لایِ قرآن را باز کردم. «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» سوره ی «محمّد علیه السّلام» آمد. جواب استخاره، بسیار عالی بود. با 1-
[صفحه 98]
این که وضو داشتم به سمت حوض رفتم و دوباره وضو گرفتم. همه ی ماهی طلایی های داخل حوض جمع شده بودند آنجایی که آب وضو میریخت روی آب ها! خانه خلوت بود و کسی در منزل نبود. جانماز حصیری ام را آوردم و انداختم رویِ گلیمی که گوشه ی حیاط، توی سایه پهن بود. و قامت بستم. دو رکعت نماز حاجت خواندم و ثوابش را اهداء کردم به روح پاک رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم. میخواستم بگویم؛ «یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم»، ولی نمیتوانستم. غلتیدن دو قطره اشک گرم بر روی گونه هایم را که به سوی انبوه ریش هایم در حرکت بود حس کردم. بعدش هم بغضم ترکید و های های زدم زیر گریه. پرده ای از اشک جلوی چشمانم را پوشانده بود و به خوبی، پیش رویم را نمیدیدم. ناگاه از لابلای همان پرده، چشمم افتاد به آقای بلند بالایی که مقابلم ایستاده بود؛ «خدایا! چه میبینم؟ نکند خیالانی شده ام؟! بله، حتماً خیالاتی شده ام.» با پشت دست هایم، چشمانم را مالیدم، اشک هایم را پس زدم و با دقّت نگاه کردم. نه! خیالاتی نشده بودم. آقایی بلند بالا در برابرم ایستاده بود که مثل خورشید میدرخشید و بوی خوشی که از وجودش بر میخواست، فضا را پُر کرده و هوش از سَرَم برده بود. بی اختیار از جا جستم و مؤدّبانه در برابرش ایستادم و عرض کردم: «إلسّلامُ عَلَیْکَ یا رَسولَ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلّم» نمیدانم از کجا فهمیدم که رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم است! آقا با مهربانی جواب سلامم را داد و پرسید:
[صفحه 99]
- تو را چه شده است میرزا مهدی؟ من هم که دل پُری داشتم، از خدا خواسته، سفره ی دلم را باز کردم که: - آقاجان! این روزها بدجوری دلم گرفته و گیج و منگ شده ام. بی پولی و بدهکاری از یک طرف و بیماری و ناخوشی هم از طرف دیگر، چنگ به گلویم انداخته اند و دارند خفه ام میکنند. حالا اینها به کنار، هر طوری شده تحمّل میکنم. امّا چیزی که برایم قابل تحمّل نیست این است که شاهد از بین رفتن دین و ایمان در این مملکت باشم. این روزها، دینداری و خداپرستی دارد جایش را به بی دینی و مادّه پرستی میدهد. جوان های ما دارند کمونیست میشوند و این «تقی ارانی» هم که شده بلند گوی شیطان. میترسم آخر این مرد، ایران را هم مثل روسیه، بی دین کند … حرف هایم که به اینجا رسید، آقا لبخندی زد و فرمود: - ما امور ایران را به فرزند مان رضا واگذار کرده ایم. تا خواستم چیزی بگویم دیدم از آقا خبری نیست. امّا آن بوی خوش، مدّتها در فضای منزل باقی ماند. بویی که هرگز همانندش را حسّ نکرده بودم و تا کنون نیز حسّ نکرده ام. مدّتی به این طرف و آن طرف دویدم. به مطبخ و اتاقها و حتی کوچه هم سر زدم ولی از آقا خبری نبود که نبود! این بود که بار سفر را بستم و راه مشهد الرّضا علیه السّلام را در پیش گرفتم …
[صفحه 100]
پیش روی مبارک حضرت ایستاده بودم و در حالی که اشک میریختم، با توجه کامل، زیارتنامه امام رضا علیه السّلام را میخواندم: «اَشْهَدُ انکَ تشْهَدُ مَقامی، وَ تسْمَعُ کَلامی، وَ تَرُدُّ سَلامی، وَ انتَ حَیٌّ عِنْدَ رَبِّکَ مَرزوقٌ..» «شهادت میدهم که تو مرا میبینی، و سُخَنَم را میشنوی، و جواب سلامم را میدهی، و زنده ای و نزد پروردگارت روزی میخوری … » به اینجای زیارتنامه که رسیدم دیدم آقایی نورانی و ماه رخسار، بر روی تختی از نور، بر فراز ضریح نشسته است و از جمعیّت زائرین خبری نیست! آقا در جواب سلام من، فرمود: - و علیک السّلام ای میرزا مهدی. از ما چه میخواهی؟ و من از سیر تا پیاز حرف هایی را که به رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کرده بودم، خدمت آقا امام رضا علیه السّلام هم عرض کردم. آقا در جوابم فرمود: - امّا قرض هایت، ادا خواهد شد. و امّا بیماری ات جزوِ قضا و قَدَرِ حتمی الهی است که در نهایت به نفع شما میباشد ولی در عین حال عمری طولانی خواهی داشت. و امّا از بابت تقی ارانی نگران نباش. زیرا من ضامنِ کشور ایران هستم و این کشور زیر نظر من میباشد! با شنیدن این سخنان، آرامش و اطمینان، سرزمین وجودم را تسخیر کرد و گذشتِ زمان صحّتِ این دو مکاشفه را به اثبات رسانید.
[صفحه 101]
زیردستان »
امام علی علیه السلام:
مَن رَضِىَ بِالعافِیَةِ مِمَّن دونَهُ رُزِقَ السَّلامَةَ مِمَّن فَوقَهُ؛
مناسبتهای روز:
فرار شاه از ایران (1357 ش)
جمعه 26 دی 1393
Design By : Pichak |